افق (سه شنبه 86/7/17 ساعت 5:41 عصر)
زندگی بی پایان است و عشق ابدی، و مرگ تنها یک افق است . و افق چیزی جز محدوده دید ما نیست.
در ساحل ایستاده ام و به کشتی بزرگی که مجموعه ای از قدرت و زیبایی است و با سپردن بادبان های سفید خود به نسیم صبحگاهی عازم اقیانوس آبی است، می نگرم .
همانجا می ایستم و کشتی را آن قدر با نگاهم دنبال می کنم که در افق ، درست در نقطه ای که دریا و آسمان درهم می آمیزند، به لکه ابری سفید تبدیل می شود که از آسمان آویزان شده باشد . در این لحظه کسی در کنارم به سخن می آید و می گوید : او دیگر رفت . کجا رفت؟
از محدوده دید من رفت فقط همین .
بدنه، تیر و دکل بزرگی داشت به همان اندازه ایست که پیش من بود . هیچ تغییری در قدرت تحمل بار زندگی و کشیدن آن به بندر مقدر پدید نیامده است.
کوچک شدن تدریجی اندازه کشتی از دید من است نه در خود کشتی . و درست در لحظه ای که کسی در کنار من جمله او دیگر رفت را بر زبان می آورد ، چشمان دیگری هستند که آمدن او را انتظار می کشند وصداهایی هستند که با شادی فریاد بر می آورند که:
اوناهاش داره می آد!
و این مرگ است.
نویسنده: مصطفی فوائدی